آوردهاند که در روزهای نوروز یک دانشجوی جوان دوره DBA مدیریت و یک مدیر پیر و سالخورده در یک مسافرت طولانی کنار هم در قطار نشسته بودند. دانشجوی DBA رو به مدیر سالخورده بغل دست خود کرد و گفت: پدرجان آیا حاضری با هم مسابقه بدهیم؟ پیرمرد که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست سپس سرش را بالا گرفت و چند قطره دارو درون چشمهایش انداخت و بعد رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روی سرش کشید و خوابید. جوان دوباره گفت: بازی سرگرمکنندهای است، من از شما یک پرسش میپرسم اگر شما جوابش را نمیدانستید 5 هزار تومان به من بدهید، بعد شما بپرسید و اگر من جوابش را نمیدانستم من 5 هزار تومان به شما میدهم. پیرمرد دوباره معذرت خواست و چشمهایش را روی هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار جوان پیشنهاد دیگری داد و گفت اگر شما درست جواب ندادید 5 هزار تومان بدهید، اما اگر من نتوانستم به پرسش شما پاسخ بدهم 50 هزار تومان میدهم. این سخن چرب و نرم چشمان مدیر پیر را از هم باز کرد و گفت بپرس جانم. دانشجوی DBA بیدرنگ پرسید پدرجان مدل EFQM سال2015 چند بخش دارد و ماموریت آن چیست؟ پیرمرد بدون اینکه کلمهای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 هزار تومان به جوان داد. حالا نوبت پیرمرد بود. پیرمرد پرسید آن چیست که وقتی وارد دفتر مدیریت میشود سه پا دارد و وقتی خارج میشود چهارپا دارد؟ جوان نگاه تمسخرآمیزی به پیرمرد کرد و سراغ کامپیوتر همهکارهاش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را جستوجو کرد؛ ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد سپس برای تمام همکاران دوره DBA خود پیغام فرستاد و از آنها پرسش کرد، ولی آنها هم نتوانستند کمکی بکنند. بالاخره پس از سه ساعت جستوجو پیرمرد را از خواب بیدار کرد و 50 هزار تومان پول به او داد. پیرمرد مودبانه پول را گرفت و دوباره سرش را زیر پتو کرد و خوابید. جوان که عصبانی شده بود پیرمرد را تکان داد و گفت: خب حالا جواب چه بود؟ پیرمرد در کمال تعجب دوباره از زیر پتو یک اسکناس 5 هزار تومانی به جوان داد و با خود این بیت را از حافظ زمزمه کرد که: نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست/ کلاهداری و آیین سروری داند و دوباره خوابید.... نتیجه اینکه زیاد گول دورههای کوتاهمدت و بلندمدت ایرانی و خارجی مدیریت را نخورید و بیشتر خردمندی را در خود تقویت کنید. در این باره منتزبرگ در کتاب ارزشمند و کلاسیک خود سخنان زیبایی مطرح کرده که شاید اگر کس دیگری آن را میگفت بسیاری به سخنانش میخندیدند.
MBA در هاروارد هنری مینتزبرگ در بخش چهاردهم از کتاب مدیریت استراتژیک با نام «افسانه مدیر تحصیلکرده» میآورد: پس از بررسی سوابق تحصیلی هزار نفر از فارغالتحصیلان دانشکده بازرگانی هاروارد میتوان به این نتیجه رسید که کامیابی تحصیلی و موفقیت بازرگانی با یکدیگر ارتباط ناچیزی دارند. به زبان دیگر، یعنی همبستگی ناچیزی بین دو متغیر یاد شده وجود دارد که به لحاظ آماری معنیدار نیست. او کوشید میان امتیازات آنان در دروس مختلف و مقیاسهایی همچون عنوان شغلی، حقوق و رضایت فرد از میزان پیشرفت شغلی رابطهای بیابد که موفق نشد. جالب اینکه تنها در مورد دروس اختیاری ارتباط درخور توجه و معنیداری مشاهده شد. در این باره در پژوهشی در دانشگاه میشیگان نشان داده شد که بالاترین احتمال رسیدن به پستهای بالا در مدیریت،برای فارغالتحصیلانی است که در سطحی پایینتر از یکسوم دارندگان بالاترین امتیازات (نمرات) قرار داشتند.
MBA در MIT در کتابهای مدیریت، آمار گویا و جالبی از فارغالتحصیلان دانشگاه MIT وجود دارد که معمولا از پژوهشهای این دانشگاه در بسیاری از کتابهای تالیفی استفاده میشود. یکی از این بررسیها که در بسیاری از کتابهای مدیریت رفتار سازمانی وجود دارد میگوید: بیش از نیمی از دارندگان درجه کارشناسی ارشد مدیریت در سه سال نخست، مشاغل خود را تغییر میدهند و تا سال پنجم 75 درصد آنان دست کم یک شغل عوض کردهاند. برخی حتی سومین یا چهارمین شغل را هم تغییر دادهاند. در نتیجهگیری این بررسی نشان داده میشود که ترک خدمت آنان نه به این دلیل است که گمان میبرند مرغ همسایه غاز است (یعنی شرکتهای دیگر بهترند)، بلکه به سبب وخیم بودن وضع خودشان است.
آنچه مدیران باید فرابگیرند یکی از دلایلی که دارندگان مدارک عالی مدیریت موفق به دستیابی به توان مدیریت حرفهای نمیشوند آن است که نمیتوانند آنچه را نیاز دارند بدانند و باید بیاموزند تا به گونهای اثربخش در کار خود اجرا کنند، از تحصیلات رسمی بیاموزند. در حقیقت وظایفی را که اهمیت بسزایی در رسیدن به نتیجه دارد اغلب باید در زمان کار آموخت که اساسا شمار کمی از مدیران آن را فرامیگیرند، چرا که کسی نیست آن را به آنها بیاموزد. در این میان، برنامههای رسمی آموزش مدیریت در خوشبینانهترین حالت، بهطور معمول بر گسترش مهارتهای عمومی، آن هم به شکل ناقص تاکید دارد و توجه چندانی به پرورش مهارت در پیدا کردن مشکلاتی که باید حل شود یا برنامهریزی برای دستیابی به نتایج مورد انتظار یا اجرای برنامهها به شکل علمی و منطقی نشان نمیدهند. شاید در این باره بتوان با اسطوره مدیریت، یعنی پیتر دراکر، همنوا شد که میگوید: پیروزی در مدیریت و مدیریت زندگی بستگی به این دارد که فرد تا چه حد توانایی یافتن و بهکار گرفتن فرصتهایی را که در اختیار او هستند دارد و نیز مسائل بالقوه خطرناک را پیش از آنکه بحرانی شوند، کشف کند و با آنها روبهرو شود.